غروب روز دوم از خستگی در مقر تن به خواب سنگینی داده بودم
که سید صادق مصطفوی تکانم داد : « برادر خوشلفظ ، شاید دیگر فرصت خداحافظی نباشد . خداحافظ . »
هنوز مست خواب بودم ، اما زنگ صدای او ، صدای آشنای شهدا در لحظهی وداع بود .
.
.
.
.
ـــــــــــــــــ🌙ـــــــــــــــــــ
کتاب وقتی مهتاب گم شد
صفحه ۴۹۳
خاطرات علی خوشلفظ