۱۲ مطلب با موضوع «برای او ...» ثبت شده است

گره کور انگشت کوچک میخواهد!

اوکه‌درشش‌ماهگی‌باب‌الحوائج‌می‌شود

گررسدسن‌عموحتماقیامت‌میکندheart🏴

 

پارسال تو همین حال و هوای دهه ی محرمی تبسم‌فاطمه مریض شد...پنج شش ماه‌اش بود و خیلی ریزه میزه جوریکه تب و بیماری بدجوری اونو پژمرد... چندجا دکتر برده بودیمش 

ولی تا دوره درمان تموم میشد باز دوباره تب میکرد

تو راه برگشت از دکتر بودیم ک یه شهر دیگه بود از راه میانبری اومدیم ک توش قدمگاه حضرت ابوالفضل العباس ع هست رفتیم اونجا و.... تو ضریح قدمگاه سربندهایی گره خورده بود یکی شو باز کردم و بستم به کریر تبسم‌فاطمه ام که خواب بود و از تب لپاش گل انداخته توسل کردم به  علی اصغر ع شش ماهه آقا ابی عبدالله ع ک دخترمو شفا بده نذر کردم ک تا خوب شد منم سربند بیارم تو این قدمگاه...

تا الان تبسم‌فاطمه جانم تقریبا هر ماه مریضه و تب شدید میکنه اگه مراعات نکنم اگ مراقبش نباشم.... 

ولی من نذرمو یادم اومد و دلم نیومد که انجامش ندم

ان شاء الله که خدا قبول میکنه((:🎈 

 

-این تصویر به یادگار بمونه اینجا واسه روزی که تبسمی بزرگ شد 😊🌈💫

--نذرحضرت‌علی‌اصغر(ع) 

برای‌سلامتی‌امام‌زمان‌(عج) ودخترم‌یه‌صلوات‌میفرستید‌؟ (:♡

 

 

تبسم فاطمه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طورآ بآنوو

پس‌زمینه طور (:

 

دوست داشتم واس شما هم بفرستمش (:

که اگه دوست داشتید ... بک‌گراند گوشی‌ شما هم باشه♡

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
طورآ بآنوو

روزی تو خواهی آمد ☔

 #پیشنهادمطالعه کتاب 

#خاطرات_سفیر 

#یک_لقمه_کتاب رو براتون درنظر گرفتم☺👇


______🧡______

شنیده بودم که امام خودشون مهرشون رو به دل انسان‌ها می‌اندازن. براش از نفوذ عقیده‌ی شیعه‌ها در ادبیاتشون گفتم و اینکه چقدر اعتقاد به اومدن منجی روی اشعار و متون ایرانی تاثیر می‌ذاره.

براش شعر خوندم :


#روزی‌توخواهی‌آمد

#ازکوچه‌های‌باران

#تا_از_دلم‌بشویی

#غم‌های_روزگاران


و اون چقدر همه این حرفا رو با دل و جون پی‌گیری می‌کرد و با معنی شعر آه می‌کشید و چه با لذت به اون گوش می‌کرد. 

روز بزرگی بود؛ روزی که امبروژا با امامش آشنا شد. اهمیت این آشنایی رو در آینده نزدیک می‌فهمید روزی که روز ظهوره و خیلی نزدیکه.

از اون روز با هم منتظر جمعه می‌موندیم

______🧡______


#نیلوفرشادمهری #روزی_توخواهی_آمدصفحه۱۹۵


آفتاب‌گردان

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طورآ بآنوو

اولین امام زاده 😊💚

+امـشبـ دعاے مجــیر هــم بہ شوقِ #ٺُ

فریاد مےزنند (: تعالَیتَ یا #کریمـ...(:


#امام_حسنےام:)💚 #عرض_تبریڪ(:🌙

_____


#بیا_با_من_برویم...


چهره‌اش آرام بود و بسیار نیکو.لباسش آراسته بود و سوار بر است داشت می رفت.

پرسید او کیست؟

گفتند:حسن بن علی بن ابی‌طالب(ع) است.

خشمی سوزان سرتاپای وجودش را گرفت.به ابوتراب حسودی می­کرد که چرا باید او چنین پسری داشته باشد.


جلوتر رفت و پرسید:تو فرزند علی(ع) هستی؟

ـ آری

طوفانی سرخ در چهره مرد شامی وزید و سیل دشنام از دهانش سرازیر شد،سیلی که انگار تمامی نداشت.

او می گفت و حسن بن علی(ع)  فقط نگاه می کرد.


آتشش که کمتر شد،از او پرسید:

ـ #تو_در_مدینه_غریب_هستی؟

ـ آری غریبم.

ـ بیا با من برویم،

اگر خانه نداری، به تو خانه می‌دهم.

اگر پول نداری، به تو کمک می‌کنم،

اگر نیازمندی، بی‌نیازت می‌سازم. 


عرق خجالت از سرتا پای مرد پایین می ریخت. سرش را پایین انداخت و رفت و زیر لب می گفت:

#درروی‌زمین‌محبوب‌ترازاونزدمن‌کسی‌نیست

_____

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب

گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب💔

[ حافظ ]

_____دعای مجیر

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
طورآ بآنوو

زیارت آل یاسین

... المرتقب الخائف 

... که در حال انتظار و هراس بِسَر بِرَد


چه بی‌خیالیم ما !

هر چه انتظار است ،تو می‌کشی

هر چه هراس است ،تو داری

چه بی‌خیالیم ما !

بی‌خیال حال و روزت

بی‌خیال روزهای بی‌تو

دلمان به چه خوش است ؟

کوردلیم !

نمی‌بینیم جای خالی ات

کوردلیم !

نمی‌بینیم گذر زمان را

انتظار نکشیده ما هم به سر می‌رسد

می‌ترسم از روز هراس

از روزی که بیایی و من هنوز

مانده باشم .... #درغفلت !

موافقین ۲ مخالفین ۰
طورآ بآنوو

قلبم نذرِ . . . (؟)

بعد از اینکه تمام دیوار خط خطی پراز تبلیغات را سفید رنگ کرد با اسپری آبی نوشت :


" قلبم نذر شهید محمدرضا تورجی زاده "


نه اسمی پای این نوشته گذاشت و نه امضایی !

اسپری رنگ را هم ، همان‌جا گذاشت و رفت .


رفتم جلوتر ... تا پای آن دیوار !

اسپری را برداشتم و زیر اسم شهید یک خط کشیدم و پایینش نوشتم 

" سید مجتبی علمدار


چند روز بعد که اتفاقی گذرم به آن خیابان افتاد دیدم

اسم ده ها شهید روی دیوار نگاشته شده ... دیوار سفید با آن نوشته های آبی ... عجیب شبیه به آسمان شده بود


رفتم نزدیک ... خوب نگاه کردم که کسی آن اطراف نباشد . اسپری را که یک گوشه افتاده بود برداشتم . خواستم بنویسم ... تکانش دادم ... خالی بود !! هر کاری کردم که بنویسم ... نشد که نشد .


رفتم که فردایش با یک اسپری آبی جدید برگردم اما... !


یک هفته بعد خودم به قصد رفتم آن خیابان

با همان اسپری رنگ آبی ...

از دور ... آن بالا ... یک نوشته جدید ...!

یعنی به جز من ... به ذهن چند نفر آمد که بالای آن اسم‌نوشته های شهدایی بنویسد :

" آسمانی ها " ؟؟


____________


*منتظر نباشید !

که به همچین دیوارهایی برخورد کنید 

خودتان ... برای هوای دلتان ،

روی این دیوارهای شهر 

یک آسمان بکشید 


**روزی که دلم نذر تو شد


***شما قلبتان را نذر چه کسی می‌کنید ؟


.

آسمانی ها

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
طورآ بآنوو

اولین و آخرین قانون

بسم الله ...



هر وقت کم آوردی ؛ 

هر وقت دیدی که دیگر طاقت نداری

هر وقت که حس کردی این غم‌ها ، سختی‌ها ، 

و شکلات‌های "میم‌"دار،

بیشتر از توان و تحمل تو هستند 

تین آیه را به یاد بیاور . . . 

" و ما هیچ‌کس را جز به اندازه توانایی‌اش تکلیف نمی‌کنیم"

( مومنون ۶۲)


خداوند ، 

ترا در حدی دیده که بتوانی این همه درد و سختی بکشی 

و تحمل کنی . . . و لب به شکایت باز نکنی ((:



+از قوانین کتابچه #قانوننامه

+اولین و آخرین قانون

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
طورآ بآنوو

رحمت الهے🌂💧

دارد باران می‌بارد !

#رحمت الهی ...

بعد از مدتی که همه 

باران را فراموش کرده بودند


دارد باران می‌بارد!

بی‌وقفه ...

گاهی تند و گاهی نرم ؛

چه سقف هایے که امشب چکه نکند ،

ولی می‌ارزد!

حتی خرابی‌شان ... می‌ارزد ؛

به لمس قطره قطره ی باران .


بوی باران ،

بوی خاک نم خورده ،

بوی ... بهــــــــــار !

این باران های زمستانی 

عجیب که بوی بهار می‌دهند !


پارسال این موقع 

آرزوی #بهارابدی کرده بودم 

نشد ... |به هر دلیل|

امسال ... الان

آرزوی من همان است !

می‌شود که با تو روزهایمان

همیشه بهاری باشد ؟

#ای‌یوسف‌زهرا؟!


آقای‌ من ؛

دعای باران نخواندم  ،

... و آمد !

دعای تو را می خوانم ،

می‌آیی ... ؟!

قطره های باران
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
طورآ بآنوو

لبخندِ آدمے(:

ـــــــ(:

.

[ امام محمد باقر (ع) ]

#لبخند آدمى به روى برادر مؤمنش، حسنه است

.

:)ــــــ

اگر غصه‌اے دارید، در دلتان نگه دارید؛ 

شادے #مؤمن در چهره اوست.

اگر با چهره‌تان مےتوانید به جامعه شادی بدهید، 

این ڪار را بڪنید.

 

#حضرت_آقا

لبخند

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طورآ بآنوو

عنوان زندگے "مےخواهم شبیہ تو باشم"


💌


مےدانم ڪہ مےشود

و مےخواهم ڪہ بشوم ،

ڪسے شبیہ بہ تــــــ💚ــــــو


آنقدر ڪہ دیگران بگویند (:)

" چقدر تــ💛ـــو شبیہ بہ آنــ💚ــے "


اصلا 

تــ💛ـــو خودتـــ 

نیمہ ے آن جــــانــ💚ـــے 



#فقط_خداست_ڪہ_مےداند😌

#میزاݩ‌عشق_رآ💗

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طورآ بآنوو

وقتے مهتاب گم شد 🌙

غروب روز دوم از خستگی در مقر تن به خواب سنگینی داده بودم

که سید صادق مصطفوی تکانم داد : « برادر خوش‌لفظ ، شاید دیگر فرصت خداحافظی نباشد . خداحافظ . »

هنوز مست خواب بودم ، اما زنگ صدای او ، صدای آشنای شهدا در لحظه‌ی وداع بود .

.

.

.

.

ـــــــــــــــــ🌙ـــــــــــــــــــ

کتاب وقتی مهتاب گم شد

صفحه ۴۹۳

خاطرات علی خوش‌لفظ 


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
طورآ بآنوو

سجاده نور

راز این داغ 

نه در سجده طولانی ماست
 
بوسه ی اوست
که چون مهر به پیشانی ماست
 
شادمانیم
که در سنگدلی چون دیوار
 
باز هم
پنجره ای در دل سیمانی ماست
 
#فاضل–نظری
 
💫
سجاده نور
۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
طورآ بآنوو