دیشب وقتی قبل از خواب دیدم که رمز گوشی رو عوض کردی واقعا دلم شکست از اینکه به جای حل مسئله ی به این مهمی صورت مسئله رو پاک کردی از اینکه به احساس و عشق من نسبت به خودت بی توجهی کردی و منو با این افکار و احساس بد تنها گذاشتی حس بدی بهم دست داد و از خودم بدم اومد که چررا به دلم اجازه دادم اینقد عاشقت بشه که کورکورانه اعتماد کنم

من از اینکه قبل ازدواج با جنس مخالف چت میکردی و رابطه عشقی و حسی برقرار میکردی حتی به دروغ حتی به غلط ناراحت و عصبی نیستم این یه موضوعیه که به گذشته ربط داره یعنی قبل ازواجمون از این ناراحت و عصبی ام ک الان در حال حاضر وقتی ازت میپرسم ک همچین کاری رو قبلا انجام دادی یا نه؟ خیلی صریح و قاطعانه جواب میدی نه و این یعنی دروغ!! تو به من دروغ میگی و این برای زندگی و رابطه ی دونفره مون خوب نیست

حتی وقتی که با همکلاسیت چت میکردی و ازم دور بودی و نسبت به حال و احوالم کم اهمیت بودی باز به من دروغ گفتی و اون دروغ بذر شک رو تو دلم کاشت و جوونه زد و الااان با این کارت... من نمیدونم دیگ چیکار باید بکنم

فقط بدون ک دلم خیلی شکسته و خیلی خیلی غمگینم و از اینکه ایقد بهت راحت دل بستم و اعتماد کردم پشیمونم درسته ک تو همسر منی شریک زندگی منی ولی منم باز هم باید یه حدی میذاشتم تا اینقدر در مقابل تو ضعیف بنظر نیام

نتونستم این حرفا رو بهت نگم الان ک دارم تایپ میکنم ساعت نزدیک یک شبه و من با تموم خستگی و دردهام نتونستم حتی چشم رو هم بذارم 

برای من صداقت و راستگویی تو خیلی قابل تقدیر بود عاشق بی شیله پیله بودنت بودم از اینکه چیزی برای مخفی کردن ازمن نداشتی از اینکه هر چی بود و نبود رو میدونستم... همه ی اینا برای من مهم بود و تو رو به چشمم برای خودم بهترین میدیدم ولی الان متوجه شدم که همش پوچ بوده و شاید هم نقش بازی کردن!!! نقشی ک بعد از دو سال از بازی کردنش خسته شدی و الان داری خود واقعی ات رو نشون میدی 

من حس باختن دارم سخت هم باختم دلمو عشقمو احساس و عقلمو من همه چیمو به تو باختم! تویی که برام الان مثل سرابی!

کاش از اول این مرز و خصوصیت رو برام مشخص میکردی فوقش دو سه روز دو سه ماه قهر و ناراحتی داشتیم ولی بعدش عادت میکردم 

نه الان که باعث شده شک و دودلی و دلهره به جونم بیافته ک سخت میشه اینا از دل بیرون کرد