۶ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

هجده یا هیجده یا هیژده!

نمیدونم چطوری بگم فقط لازم دونستم که این احساسم رو یه جایی که میدونم گم نمیشه ثبت کنم تا ببینم برای چند سال بعد هم هنوز این حسم هست یا نه😐😀

 

من تا الان ۲۶ سالمه و سه سال از دوران تاهلم میگذره و برای یک ساله و نیم که مادر هستم ولی هنوز اغلب اوقات حس میکنم که ۱۸ سالمه!!!!

حتی گاهی وقتا که خودمو تو آیینه میبینم _اگ سیاهی دور چشم و جای جوش و جای چند زخم  هنر دست تبسم رو فاکتور بگیرم_همون صورت ۱۷_۱۸ سالگیمو میبینم _البته یکمی لاغرتر_!!

با اینکه خیلیا میگن خیلی تغییر کردی و خب این طبیعیه اما من اینجور نمیبینم و همچین حسی ندارم!

 

(+از نظر من تنها چیزی که تغییر کرده روح و روان منه!و این خیلی بده چون تغییر مثبتی نیست!):

 

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
طورآ بآنوو

پذیرش!!

اولین قدم برای رسیدن به ارامش پذیرش هست. اینکه تو خود الانت رو در هر شرایطی که هستی بپذیری، و قبول داشته باشی. صرف نظر از اینکه قبلا چه کسی بودی و در چه شرایطی زندگی میکردی و به چی عادت داشتی 

خود خود الانت رو قبول داشته باش

قبلا شرایطت بهتر بوده؛محیط زندگی ات،ادمای اطرافت،برنامه روزانه ات، و و و و 

همه تغییر کردن و خب این تغییرات قرار نیست ک باب میل تو باشه.

تو یه سری تصمیمات میگیری درست!! ولی این دلیل نمیشه ک تمام پیامدهای تصیمات تو دقیقا مطابق میل و خواسته تو باشه. بودن توی اجتماع این همه درگیری ها رو داره.

قبول کن که باید خودت رو با شرایط وفق بدی ،نه اینکه دیگران طبق خواسته و امیال شخصی تو عمل کنن.

 

بیا اول از همه: #باور داشته باش که تصمیم تو درست و بجا بوده(:

و دوم:بپذیر که پیامدهای این تصکیم یکسری شرایط نه چندان سخته که باید طی یکمدتی خودت رو با اونها وفق بدی این یه اتفاق مادام العمری نیست این یه اتفاق دو سویه ی موقتی هست(:

و سوما: یقین داشته باش که این تغییرات از نظر تو شاید خوب نباشه اما بد هم نیست تو هر چی که بشی بدذات که نمیشی و این جای نگرانی نداره چون تو قراره مهربون‌تر اجتماعی‌تر و بخشنده‌تر بشی (:

و چهارما: اطمینان داشته باش ک نقش بازی کردن اونقدرها سخت نیست که تو از پسش برنیای.فکر کن ک به تئاتر دعوت شدی برای ادای نقشی ک با تو همخونی نداره این فقط یه بازیه و تا مدت زمان معلومی اون شخصیت رو داری و بعد از اینکه پرده‌های نمایش رو هم بیان تو میشی همون ادم قبل از نمایشی ک بودی.

 

آرامشتو فدا نکن بابت یکسری شرایط ک گمان میکنی توی زندگی ات باید باشن

هیچی چیز در این دنیا پایدار نیست!ولی میتونی ارامش و سلامت روح و روانت رو تحت هر شرایطی داشته باشی اینا به خودت بستگی داره نه هیچ کس دیگه ای 

حالا تصمیم با خودته که بشینی افسوس گذشته ات رو بخوری و از الانت ناراضی باشی یا حال الانت رو بپذیری و برای روژای بهتر تلاش کنی ((:♡

________________:_________________

+از سری نصیحت های من به خودم(:

++دنیای دو روزه رو سخت نگیر بذار مثل نبات باشه درسته که زود اب میشه، تموم میشه، ولی در عوضش شیرینه(:

+++من از خودم قول گرفته که دیگه دنیا رو به کامش تلخ نکنه(:

++++دنیا به کامتون شیرین(:

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طورآ بآنوو

چقدر دور شدم از خودم

چقدر دور شدم از خود واقعی ام انگار که یه غریبه ام وقتی به صدای درونی خودم گوش میدم وقتی تو سکوت به صدای هم همه ی افکارم گوش دل میسپارم از این که این شخص کی میتونه باشه از تعجب اینکه چطور تا این حد تغییر کردم و متوجه این موضوع نشدم شاخ درمیارم

شاید این خود متغییرم بد نباشه شاید اصلا خوبه ک همچین شخصی شدم ولی من این خودمو دوس ندارم 

میخوام بشم اون طوربانویی که قبلا بودم همونی که:

-همه ی اطرافیانش رو دوست داشت هرچند که اذیتش میکردن هر چند ک زخم زبون میزدن و...

-قبل از اینکه بخواد بخشیده بشه میبخشید و کینه ی هیچ کس رو به دل نمیگرفت

-حال بدش با ذکر گفتن و قدم زدن با نقاشی و اهنگ گوش دادن با .... خوب میشد 

-عاشق هنره !میره دنبال هرچیزی که به هنر ربط داره و اونو تجربه میکنه 

-از عکاسی حس خوب میگیره و میتونه ساعت ها برای اون وقت بذاره بدون اینکه خسته بشه

... حالا شما فکر کن خود الان من منهای همه ی این ها و خیلی چیزای دیگه باشه خب معلومه که نباید بشناسم و احساس غریبگی کنم !

 

+عاشق گلها و عکس گرفتن از اونهام (: 

++گلها دلیل لبخندش😊

+++هنوزم با دیدن عکسای گل نرگس بوش توی دماغم میپیچه

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
طورآ بآنوو

دیشب وقتی قبل از خواب دیدم که رمز گوشی رو عوض کردی واقعا دلم شکست از اینکه به جای حل مسئله ی به این مهمی صورت مسئله رو پاک کردی از اینکه به احساس و عشق من نسبت به خودت بی توجهی کردی و منو با این افکار و احساس بد تنها گذاشتی حس بدی بهم دست داد و از خودم بدم اومد که چررا به دلم اجازه دادم اینقد عاشقت بشه که کورکورانه اعتماد کنم

من از اینکه قبل ازدواج با جنس مخالف چت میکردی و رابطه عشقی و حسی برقرار میکردی حتی به دروغ حتی به غلط ناراحت و عصبی نیستم این یه موضوعیه که به گذشته ربط داره یعنی قبل ازواجمون از این ناراحت و عصبی ام ک الان در حال حاضر وقتی ازت میپرسم ک همچین کاری رو قبلا انجام دادی یا نه؟ خیلی صریح و قاطعانه جواب میدی نه و این یعنی دروغ!! تو به من دروغ میگی و این برای زندگی و رابطه ی دونفره مون خوب نیست

حتی وقتی که با همکلاسیت چت میکردی و ازم دور بودی و نسبت به حال و احوالم کم اهمیت بودی باز به من دروغ گفتی و اون دروغ بذر شک رو تو دلم کاشت و جوونه زد و الااان با این کارت... من نمیدونم دیگ چیکار باید بکنم

فقط بدون ک دلم خیلی شکسته و خیلی خیلی غمگینم و از اینکه ایقد بهت راحت دل بستم و اعتماد کردم پشیمونم درسته ک تو همسر منی شریک زندگی منی ولی منم باز هم باید یه حدی میذاشتم تا اینقدر در مقابل تو ضعیف بنظر نیام

نتونستم این حرفا رو بهت نگم الان ک دارم تایپ میکنم ساعت نزدیک یک شبه و من با تموم خستگی و دردهام نتونستم حتی چشم رو هم بذارم 

برای من صداقت و راستگویی تو خیلی قابل تقدیر بود عاشق بی شیله پیله بودنت بودم از اینکه چیزی برای مخفی کردن ازمن نداشتی از اینکه هر چی بود و نبود رو میدونستم... همه ی اینا برای من مهم بود و تو رو به چشمم برای خودم بهترین میدیدم ولی الان متوجه شدم که همش پوچ بوده و شاید هم نقش بازی کردن!!! نقشی ک بعد از دو سال از بازی کردنش خسته شدی و الان داری خود واقعی ات رو نشون میدی 

من حس باختن دارم سخت هم باختم دلمو عشقمو احساس و عقلمو من همه چیمو به تو باختم! تویی که برام الان مثل سرابی!

کاش از اول این مرز و خصوصیت رو برام مشخص میکردی فوقش دو سه روز دو سه ماه قهر و ناراحتی داشتیم ولی بعدش عادت میکردم 

نه الان که باعث شده شک و دودلی و دلهره به جونم بیافته ک سخت میشه اینا از دل بیرون کرد 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طورآ بآنوو

گره کور انگشت کوچک میخواهد!

اوکه‌درشش‌ماهگی‌باب‌الحوائج‌می‌شود

گررسدسن‌عموحتماقیامت‌میکندheart🏴

 

پارسال تو همین حال و هوای دهه ی محرمی تبسم‌فاطمه مریض شد...پنج شش ماه‌اش بود و خیلی ریزه میزه جوریکه تب و بیماری بدجوری اونو پژمرد... چندجا دکتر برده بودیمش 

ولی تا دوره درمان تموم میشد باز دوباره تب میکرد

تو راه برگشت از دکتر بودیم ک یه شهر دیگه بود از راه میانبری اومدیم ک توش قدمگاه حضرت ابوالفضل العباس ع هست رفتیم اونجا و.... تو ضریح قدمگاه سربندهایی گره خورده بود یکی شو باز کردم و بستم به کریر تبسم‌فاطمه ام که خواب بود و از تب لپاش گل انداخته توسل کردم به  علی اصغر ع شش ماهه آقا ابی عبدالله ع ک دخترمو شفا بده نذر کردم ک تا خوب شد منم سربند بیارم تو این قدمگاه...

تا الان تبسم‌فاطمه جانم تقریبا هر ماه مریضه و تب شدید میکنه اگه مراعات نکنم اگ مراقبش نباشم.... 

ولی من نذرمو یادم اومد و دلم نیومد که انجامش ندم

ان شاء الله که خدا قبول میکنه((:🎈 

 

-این تصویر به یادگار بمونه اینجا واسه روزی که تبسمی بزرگ شد 😊🌈💫

--نذرحضرت‌علی‌اصغر(ع) 

برای‌سلامتی‌امام‌زمان‌(عج) ودخترم‌یه‌صلوات‌میفرستید‌؟ (:♡

 

 

تبسم فاطمه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طورآ بآنوو

بی نصیب از اینستاگرام!

+امروز هرکاری کردم که پیج قبلی اینستاگرامم رو دوباره برگردونم نشد! چون به شماره ی یکی دیگه است و شماره رو گوشیشه و اون در دسترس نیست و....

++در عوضش فهمیدم که دوتا پیج دیگه به اسمم با شماره و ایمیلم هست که نمیدونم کی ساختمشون شاید باز از بازگردانی اون پیجم ناامید شدم و اینا رو ساختم... به هر حال که از دم هر چی پیج میج بود رو حذف کردم و دیگه قید این پیج عزیز و دوستداشتنی ام رو زدم(شاید فعلا فقط و بعدا دوباره تلاش کنم/:)

+++اصلا بنظرم تا وقتی تو انستاگرام فقط مصرف گرا باشم و چیزی برای تولید و ارائه نداشته باشم حضورم اشتباهه

پس فعلا همین وبلاگ خودمون میمونم و سرم رو_ ک همچین خلوت هم نیست _با نوشته ی خوبتون گرم میکنم

قبلا گفتم الان هم میگم حقیقتا هیچ جا وبلاگ نمیشه

++++شما به جز اینجا دیگه کجاها عضوید و فعالیت دارید؟؟ 

​​​

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طورآ بآنوو